نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

او زاده نیمه دوم سده سوم هجری بود. رودکی در دربار امیر نصر سامانی بسیار محبوب شد و ثروت بسیاری به دست آورد. می‌گویند رودکی در حدود یک صدهزار بیت شعر سروده است[۳] و درموسیقی، ترجمه و آواز نیز دستی داشته‌است.

رودکی در هنگام مرگ کور بود. عده‌ای او را نابینای مادرزاد می‌دانند و گروهی معتقدند که بعدها نابینا شده‌است. بهر حال رودکی در سه سال پایانی عمر مورد بی مهری امرا قرار گرفته بود.[۴] او در اواخر عمر به زادگاهش بنجرود بازگشت و در همانجا به سال ۳۲۹ هجری (۹۴۱ میلادی) در گذشت.[۵]

او مدح‌کننده[۶] امیر سعید نصر بن احمد اسماعیل(۳۰۱-۳۳۱ (هجری)) امیر سامانی، ابوجعفر احمد بن محمد بن خلف بن لیث یا بانویه امیر صفاری(۳۱۱-۳۵۲ (هجری)ماکان پسر کاکی سردار دیلمی و خواجه ابوالفضل بلعمی وزیر سامانیان-که رودکی را به نظم کلیله دمنه انگیزاند- بوده‌اند. درباره صله‌های گرانی که او از ماکان گرفت خود چنین سرود:

بدا میر خراسانش چل هزار درم   وزو فزونی یک‌پنج میر ماکان بود

رودکی فرزندی به نام عبدالله داشته‌است که در بیشتر تذکره‌ها پیش از نام خودش می‌آمده و از این رو به ابوعبدالله معروف شده بود.

 شاعری رودکی

رودکی در بسیاری از موارد از اولین‌ها در ادبیات پارسی است.او آثار بسیاری را خلق نمود که متاسفانه جز پاره‌ای از آنها بدستمان نرسیده‌است.شمس قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار عجم خود رودکی را آفرینندهٔ دوبیتی دانسته و آغاز شاعری رودکی را از آنجا می‌داند که وی صدای شادی کودکی که درحال گردو بازی کردن بود را می‌شنود که ازفرط شادی بابت هنر بازی خود زبان شاعری وی گشوده شده و با کلامی آهنگین می‌گوید: « غلتان غلتان همی رود تا بن گو».[۷].دولتشاه سمرقندی (قرن نهم) در تذکرهٔ معروف خود آن کودک را پسر یعقوب لیث سر سلسلهٔ صفاریان می‌داند.و شاعر با شنیدن آهنگ این کلام تحت تاثیر قرار گرفته و به خانه می‌رود و بر همان وزن به شاعری می‌پردازد.و از آنجا که اشعارش در دوبیت بودند به دوبیتی یا رباعی معروف می‌شوند.بهرحال اورا مبتکر قالب رباعی دانسته‌اند.[۸]

 موسیقی و رودکی

در تذکره‌ها آمده رودکی چنگ نواز بوده‌است.می‌گویند توان و چیرگی رودکی در شعر و موسیقی به اندازه‌ای بوده‌است که نیروی افسونگری شعر و نوازندگی وی در ابونصر سامانی چنان تأثیر گذاشت که وی پس از شنیدن شعر «بوی جوی مولیان» بدون کفش، هرات را به مقصد بخارا ترک کرد. این داستان که در کتاب چهارمقاله از نظامی عروضی آمده‌است بر این قرار است که امیرنصر سامانی (یا امیری دیگر) از بخارا به هرات می‌رود و دلبستهٔ هوای هرات می‌گردد.بازگشت به بخارا را چنان فصل به فصل عقب می‌اندازد که مدت چهارسال او و ملازمانش در هرات می‌مانند.لشگریانش که دلتنگ بخارا شده بودند به رودکی که در آن زمان نزد امیرمحتشم و مقبول القول بود روی آورده و به او گفتند اگر هنری بورزد و شاه را به بازگشت به بخارا ترغیب کند پنجاه هزار درم به او پاداش می‌دهند. رودکی نیز می‌دانست در این هوای لطیف نثر کارگر نیست و باید چیزی بسراید و بنوازد که از هوای هری لطیف تر بنماید.از این رو قصیده‌ای می‌سراید و هنگامی که امیر سامانی صبوحی کرده بود، چنگ نواخته و آن تصنیف را با آواز می‌خواند. و امیر چنان تحت تاثیر قرار می‌گیردکه بدون آنکه کفش را در پایش کند سوار بر اسب می‌شود و مستقیم به سوی بخارا می‌تازد.و نقل است که کفش‌هایش را تا دو فرسنگ دنبال او می‌بردند.و رودکی پنجاه هزار درم از لشگریان می‌گیرد.[۹] آن قصیده اینگونه‌است:

بوی جوی مولیان آید همی   یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درُشتی‌های او   زیرپایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست   خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا، شاد باش و دیر زی   میر زی تو شادمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان   سرو سوی بوستان آید همی
میر ماه ست و بخارا آسمان   ماه سوی آسمان آید همی

او برای سروده‌های آهنگین خود یک راوی داشته که نامش احتمالا مج یا ماج که اشعار رودکی را با صدای خوش می‌خوانده‌است. خود رودکی در شعر خود از او بنام مج یاد می‌کند. اما فرهنگ انجمن آرای ناصری نام اورا ماج ثبت کرده‌است.[۱۰]

 آثار

رودکی با وجود تقدم نسبت به شاعران بزرگ ایران زمین از پرکارترین‌ها نیز بشمار می‌رود.ابیات او در گزارش‌های رشیدی سمرقندی ، جامی در بهارستان ، نجاتی و شیخ منینی و مولفان «حبیب السیر» و «زینت المجالس» و مفتاح التواریخ در همه و همه تعداد ابیات رودکی بیش از یک میلیون محاسبه کرده‌اند که آمار ارائه شده اندکی در شمار با هم متفاوت است.[۱۱]

 کلیله و دمنه

مهم‌ترین اثر او کلیله و دمنه منظوم است. جز آن سه مثنوی از او به ما رسیده و از بقیه اشعارش جز اندکی نمانده‌است.کلیله و دمنه در اصل کتابی ست هندی که در دورهٔ ساسانیان به دستور بزرگمهر و به وسیله برزویه طبیب به پارسی میانه ترجمه شد.و داستانیست رمز آمیز از زبان حیوانات.روزبه دادویه مشهور به ابن مقفع پس از اسلام آن را به عربی برگرداند[۱۲] و همان اثر ابن مقفع یا متن پهلوی بتوسط رودکی به شعر فارسی در آمد. نصرالله منشی از معاصران بهرامشاه غزنوی نیز در سدهٔ ششم ترجمهٔ ابن مقفع را به نثر پارسی کشید.داستان منظوم شدن کلیله و دمنه به توسط رودکی در شاهنامه نیز منقول است.شیخ بهایی در کتاب کشکول خود آورده‌است که منظومهٔ کلیله و دمنهٔ رودکی مشتمل بر دوازده هزار بیت بوده‌است.اینک نمونه‌ای از ابیات باقیمانده از منظومهٔ کلیله و دمنهٔ رودکی:

دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست   با نهیب و سهم این آوای کیست؟
دمنه گفت اورا:جز این آوا دگر   کار تو نه هست و سهمی بیشتر
آب هرچه بیشتر نیرو کند   بند ورغ سست بوده بفگند
دل گسسته داری از بانگ بلند   رنجکی باشدت و آواز بلند

 سندبادنامه

از دیگر آثار رودکی می‌توان به سندبادنامه اشاره نمود.اثر سندبادنامه هم از اصلی هندی بوده که از عصر ساسانیان به ایران شده و از ایران به ادبیات عرب و اروپا راه یافته‌است.سندبادنامه در دوره سامانیان به فرمان نوح بن نصر سامانی به فارسی ترجمه گشت.هم اکنون تنها یک سندبادنامه دردست داریم که تهذیب کاتب سمرقندی می‌باشد و اصل آن نوشتهٔ ابوالفوارس قنازری ست.مطابق پژوهش‌های پاول هرن شرق شناس مشهور آلمانی مربوط به سندبادنامهٔ رودکی است[۱۳]:

آن گرنج و آن شکر برداشت پاک   وندر آن دستار آن زن بست خاک
آن زن از دکان فرود آمد چو باد   پس فلرزنگش بدست اندر نهاد

یا این بیت:

تا به خانه برد زن را با دلام   شادمانه زن نشست و شادکام

اشعار غنایی

عمدهٔ اشعار غنایی رودکی را غزل‌ها و رباعی‌های وی تشکیل می‌دهند.این اشعار که برپایهٔ دم غنیمت شمری و خوشی و گذران زندگی و معاشقه استوار است شباهت زیادی با اشعار هوراس و آناکرئون و ابونواس دارد و در حقیقت تجدیدگر راهی ست که از اپیکور آغاز شده در ایران به رودکی رسیده و از همین راه به دست خیام و حافظ سپرده شده است[۱۴].خمریات او بسیار شبیه به خمریات ابونواس است.در این گونه خمریات و نیز در اوصاف طبیعت و زیبایی‌های جهان او بسیار موفق عمل نموده که این موفقیت را در تاثیر بر متاخرین می‌توان جست.علت اصلی موفقیتش را می‌توان در ذوق بالا در تصویرسازی و تشبیهات دقیق و لطیف دانست.همین تشبیهات و جلوه‌های رنگارنگ و گوناگون طبیعت در شعر رودکی راه را برای شاعرانی مانند منوچهری دامغانی در وصف طبیعت گشود.یک مورد از خمریات معروف رودکی بدین قرار است: (بیار آن می‌که پنداری روان یاقوت نابستی/و یا چون برکشیده ابر پیش آفتابستی//سحابستی قدح گویی و می‌قطرهٔ سحابستی/طرب گویی که اندر دل دعای مستجابستی//اگر می‌نیستی یکسر همه دل‌ها خرابستی/اگر در کالبد جان را ندیدستی شرابستی)).

 مدایح

اولین مدیحه در پارسی ظاهرا در سیستان بوسیله محمدوصیف سگزی و بسام کرد سروده شد.که در مدح یعقوب لیث بود[۱۵].رودکی نیز مانند غالب شعرا شاعری درباری بود و درمدح و تکریم شاهان و فضلا بیت می‌سرود.مدایح او غالبا بصورت قصیده اند.گاهی تنها در پایان قصیده چند بیت در مدح کسی نیز گفته و اضافه می‌شود و گاهی نیز قصاید بلند بالایی در مدح بزرگان در اشعار او دیده می‌شود.مهمترین و معروفترین مدیحهٔ او در مدح ابوجعفر احمد بن محمد امیر سیستان است و با این مطلع آغاز می‌شود ((مادر می‌را بکرد باید قربان/بچهٔ اورا گرفت و کرد به دندان).او بجز مدایح مراثی و هجویاتی نیز دارد که البته تعدادشان چندان زیاد نیست.او در مدح بسیار میانه رو بوده و اثری از تملق و چاپلوسی در مدحیاتش نمی‌توان یافت.[۱۶]از مراثی معروف او نیز دو مورد که برای شهید بلخی و خواجه مرادی سروده شده‌است شهرت دارد.[۱۷]

در شعر رودکی پند و اندرز و سخنان حکیمانه نیز به وفور یافت می‌شود که همین گونه در شعر کسایی مروزی و فردوسی و ناصرخسرو نیز آمده‌است.بیشتر پند و اندرزهای رودکی اخلاقی و درباب هوشیاری و هشدار است که خواننده را به پندگیری و عبرت آموزی از جهان وا می‌دارد:

زمانه پندی آزادوار داد مرا   زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا که غم نخوری   بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا:خشم خویش دار نگاه   کرا زبان نه به بند است پای دربند است


 

 نابینایی رودکی

برخی از نویسندگان همانند محمد عوفی در لباب‌الالباب رودکی را کور مادرزاد دانسته‌اند، همچنین قدیمی‌ترین منبع، رودکی را اکمه (کور مادرزاد) خوانده‌است.[۱۸]. ولی برخی تنها از نابینایی او سخن گفته‌اند، چنانکه ابوزراعه گرگانی می‌گوید:

اگر به کوری چشم او بیافت گیتی را   ز بهر گیتی من کور بود نتوانم

و نیز دقیقی می‌گوید:

استاد شهید زنده بایستی   وان شاعر تیره‌چشم روشن‌بین

و فردوسی نیز آنجا که از نظم کلیله و دمنه سخن می‌گوید نابینایی رودکی را می‌نمایاند:

گزارنده را پیش بنشاندند   همه نامه بر رودکی خواندند

و ناصر خسرو می‌گوید:

اشعار زهد و پند بسی گفته‌ست   آن تیره‌چشم شاعر روشن‌بین

با این همه برخی هیچ سخنی از کوری او نمی‌گویند مانند سمعانی در الانساب و یا نظامی عروضی در چهار مقاله و نیز در کتاب تاریخ سیستان. از دیگر سو شعرهایی نیز از رودکی به‌جامانده که او را بینا می‌نمایاند:

همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود   همیشه گوشم زی مردم سخندان بود

یا

چادرکی رنگین دیدم بر او   رنگ بسی گونه بر آن چادرا

یا در جایی طبیعت بهار را اینگونه توصیف می‌نماید و سخت است که این ابیات را از شاعری نابینا بدانیم

لاله میان کشت بخندد همی ز دور   چون پنجهٔ عروس به حنّا شده خضیب
نفاط برق روشن و تندرش طبل زن   دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب

یا در جایی نقش و نگار و رنگارنگی طبیعت را به کتاب ارژنگ اثر مانی پیامبر ایران باستان مانند می‌کند.مانی پسر پاتگ همدانی کتابی نوشته بود که متاسفانه در دست نیست و آن سراسر مانند دیگر آثار مانویان پر دارای حاشیهٔ منقش بوده‌است.ربط دادن تصاویر ملون و رنگارنگ روی صفحهٔ کتاب به طبیعت بهاری برای کسی که تا کنون آن را ندیده‌است حتی براثر آموزش نیز دور از تصور است:

اکنون ز بهار مانوی طبع   پر نقش و نگار همچو ژنگست

با توجه به این اشعار و اشعار دیگری که رودکی به تصریح از فعل «دیدن» استفاده کرده‌است، اندیشمندان فارسی بر این نظر هستند که نوشته محمود بن عمر نجاتی نویسنده کتاب بساتین‌الفضلاء را که در ۷۰۹ (قمری) نوشته شده درست می‌انگارد که چنین می‌گوید: «رودکی در پایان عمر کور شده‌است.»[۱۹]، ولی با این حال بدیع الزمان فروزانفر با مقایسه بین رودکی و بشار بن برد، شاعر نابینای شعوبی و عربی گوی، اعتقاد دارد که اشعار ذکر شده از او هیچ تضادی با نابینا بودنش ندارد.[۲۰] با این حال بنابر کشفیات اخیر انجام شده، سعید نفیسی با صراحت نابینا بودن رودکی را رد می‌کند.از آنجایی که خود وی در هیچ کجای اشعار باقیمانده اش اشاره‌ای به کوری خود نمی‌کند و تذکره نویسانی که مدعی کور بودن مادرزادی وی هستند بیتی از خود رودکی دربارهٔ کور بودنش ذکر نکردند این احتمال وجود دارد که در سال‌های پایانی عمرش مثلا در زمان سرودن کلیله و دمنه (که امروزه اثری از آن نیست) کور بوده باشد که این جدای از تطابق با گزارش فردوسی از نظم کلیله دمنه، با یافته‌های محققین و تصویر سازی‌های موجود در تشبیهات شاعر نیز همخوانی دارد.

 ماجرای نبش قبر

در سال ۱۹۴۰ یعنی هزار سال پس از مرگ رودکی ، صدرالدین عینی ، بنیانگذار ادبیات فارسی تاجیکی برآن شد که از شواهد موجود در «تاریخ سمرقند» گور وی را بیابد. سرانجام پس از تلاش‌های بسیار وی موفق شد گور وی را چنان که در تمامی تذکره‌ها آمده در یک گورستان قدیمی در بنجرود شناسایی نماید.در سال ۱۹۶۵ ، گروهی باستان شناس روسی به رهبری گراسیموف- پیکرتراش نامی روس- گور وی را شکافتند. پس از تحقیقاتی که بر پیکر وی انجام شد و با مبنا قرار دادن اشعار خود شاعر چهرهٔ وی را ترسیم نمودند.نتیجهٔ پژوهش‌ها این شد که کسی چشمان شاعر را درنیاورده‌است بلکه سر وی را روی آتش یا زغال گداخته گرفته‌اند که موجب سوختن و کوری چشم وی گشته‌است. همچنین شکستگی‌های متعدد در ستون مهره‌ها و دنده‌های وی از شکنجه شدنش پیش از مرگ حکایت می‌کند.[۲۱]

 رودکی در ادبیات فارسی

رودکی را پدر ادبیات فارسی دانسته‌اند.[۲۲].پیش از وی شعر فارسی سروده می‌شد اما کیفیت اشعار رودکی آغازگر راه پیشرفت ادبیات فارسی بود.ریچارد فرای عقیده دارد که رودکی در تغییر خط از خط پهلوی به خط فارسی نقش داشته‌است.[۲۳] در تذکره‌ها و کتب پارسی اشعار وی بارها ذکر شده‌است که همین‌ها اساس جمع آوری دیوان وی بودند.اشعار او بارها بتوسط شاعران ایرانی مورد استقبال قرار گرفت و بارها در تضمین‌ها از آنها استفاده شد.وی در میان شاعران فارسی بسیار مورد ارج و احترام بوده و کمتر کسی زبان به نکوهش وی گشوده‌است.او شعر فارسی را از پیروی از شعر عربی جدا کرد و اوزان و قوالب جدید فارسی بوجود آورد و با ترجمهٔ منظومه‌های مختلف و سرایش اشعار حکیمانه و تعلیمی و نیز تغزلات و مدیحه راه را برای پیشرفت شعر فارسی بخوبی گشود.[۲۴]از کسانی که از سروده‌های رودکی در اشعار خود تضمین آورده‌اند می‌توان به غضایری رازی ، عثمان مختاری ، سوزنی سمرقندی ، فرخی سیستانی ، معزی نیشابوری ، خاقانی شروانی ، ابوسعید ابوالخیر ، مولانا جلال الدین بلخی و حافظ اشاره نمود[۲۵]. در مورد غزلیات وی که نخستین نمونه دردست غزل فارسی است عنصری بلخی می‌گوید :

غزل رودکی وار نیکو بود
غزل‌های من رودکی وار نیست

مولوی نیز در بسیاری موارد از اشعار رودکی استقبال کرده‌است. که مهمترین آنها شعری ست که مولوی در مرثیهٔ سنایی سروده‌است که تقلیدی مستقیم از سروده‌ای از رودکی به این مطلع است : { مرد همانا که مرادی بمرد/مرگ چنان خواجه نه کاریست خرد} مولوی در مرثیه‌ای درباب مرگ سنایی غزنوی اینگونه آورده‌است:

گفت کسی خواجه سنایی بمرد   مرگ چنین خواجه نه کاری ست خرد

در جایی دیگر مولوی یکی دیگر از تنها چند واژهٔ متن اصلی رودکی را تغییر داده‌است که نشان از علاقهٔ وی به اشعار رودکی دارد. رودکی در غزلی اینگونه می‌سراید:

هرباد که از سوی بخارا به من آید   با بوی گل و مشگ و نسیم و سمن آید
بر هر زن و هر مرد کجا بر وزد آن باد   گویی مگر آن باد همی از ختن آید
نی نی ز ختن باد چنان خوش نوزد هیچ   کان باد همی از بر معشوق من آید
هر شب نگرانم به یمن تا تو برآیی   زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید

مولوی در استقبال از غزل بالایی رودکی اینگونه سروده‌است:

هرباد که از سوی بخارا به من آید   با بوی گل و مشگ و نسیم و سمن آید
بر هر زن و هر مرد که آن بوی اثر کرد   گویند که آن بوی همه از ختن آید
نی نی ز ختن چشمهٔ خوش می‌ندهد بوی   این بوی همی از بر معشوق من آید
هر شب نگرانم ز یمن تا تو برآیی   زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید

بی شک معروفترین شعر و سرودهٔ رودکی که در ادب فارسی سخت نیکو افتاده باشد همان غزلی ست که در بازگرداندن امیرنصر سامانی به بخارا سروده شده‌است. با مطلع { بوی جوی مولیان آید همی / یاد یار مهربان آید همی }

مولوی در تقلید از آن اینگونه سروده‌است:

بوی باغ و گلستان آید همی   بوی یار مهربان آید همی
از نثار گوهر یارم مرا   آب دریا تا میان آید همی
با خیال گلستانش خارزار   نرم تر از پرنیان آید همی

رودکی در شعر و اندیشهٔ حافظ کاملا تاثیر گذار نشان می‌دهد و جدای از تضمین حافظ از شعر رودکی سبک شاعری و اندیشه‌های شاعرانهٔ رودکی نیز در شعر حافظ به وفور دیده می‌شود.از همین غزل فوق خواجه حافظ شیرازی غزلسرای بزرگ سدهٔ هشتم در استقبال از مهاجمی که احتمالا امیرتیمور است اینگونه شعر رودکی را یادآوری کرده و دیگران را به غازی مهاجم فرامی خواند[۲۶] :

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم   کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

 ابوالفضل بلعمی و رودکی

رودکی و ابوالفضل بلعمی به یکدیگر علاقهٔ بسیار داشته‌اند، چنانکه ابوالفضل بلعمی گفته‌است «در عرب و عجم، رودکی را نظیری نیست». درمقابل رودکی نیز بلعمی بزرگ را مدح بسیار گفته‌است و صله دریافت می‌کرده‌است.

گویا این بیت را رودکی در مدح خواجه بلعمی گفته‌است:

چه فضل میرابوالفضل بر همه ملکان   چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز

 آیین بزرگداشت رودکی و جایگاه جهانی

به عنوان پدر شعر کلاسیک فارسی رودکی از جایگاه ممتازی در جهان برخوردار است.اشعار غنایی و تعلیمی وی راه را بر بزرگان زیادی بازکرده‌است و از این رو همواره آیین‌های پاسداشت مختلفی برای این شاعر پارسی زبان برگزار می‌شود.در یکی از این آیین‌ها که در سال ۲۰۰۸ به میزبانی سازمان ملل متحد برگزار شد بان کی مون دبیرکل سازمان ملل متحد دربارهٔ شاعری رودکی در حضور جمع کثیری از سرشناسان علمی فرهنگی جهان ،نمایندگان یونسکو و سفیران کشورهای مختلف گفت: «اشعار رودکی می‌تواندمبنای اتحاد جهانی قرار بگیرد چرا که رودکی شاعر خوبی‌ها و عدالت بود»[۲۷].یونسکو هرساله از کشورهای عضو خود درخواست می‌کند تا بر هر مناسبتی نام بزرگان فرهنگ و ادب خود را ارائه دهند تا جهت بزرگداشت و برگزاری کنگره‌های مربوطه اقدام بعمل آید.[۲۸]. همچنین در سال آذر ماه سال ۱۳۸۷ هجری شمسی ، وزارت میراث فرهنگی گردشگری و صنایع دستی با همکاری بنیاد فرهنگی رودکی و یونسکو،آیین بزرگداشتی برای رودکی در تهران با حضور شرکت کنندگان داخلی و خارجی ترتیب داده شد.بیشتر شرکت کنندگان خارجی از کشورهای هندوستان ، افغانستان ، تاجیکستان ، فرانسه ، ازبکستان،قرقیزستان و قزاقستان بودند.[۲۹].در سال ۱۹۵۵ میلادی دولت جمهوری تاجیکستان به مناسبت هزار و صدمین سالگرد تولد رودکی مراسمی در این زمینه برپا نمود.[۳۰] از میان بزرگترین رودکی پژوهان می‌توان به براگینسکی ، سیمنوف ، صدرالدین عینی ، سعید نفیسی ، محمدعلی فروغی ، محمد شکوروف و ریچارد فرای اشاره نمود.

:: موضوعات مرتبط: رودکی سمرقندی , ,
:: بازدید از این مطلب : 670

|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 22 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

 

سرمست درآمد از خراباتبر خاک فکنده خرقه زهددل برده شمع مجلس اوجان در ره او به عجز می​گفتاز خون پیاده​ای چه خیزدحقا و به جانت ار توان کردگر چشم دلم به صبر بودیتا باقی عمر بر چه آیدصافی چو بشد به دور سعدی

 

با عقل خراب در مناجاتو آتش زده در لباس طاماتپروانه به شادی و سعاداتکای مالک عرصه کراماتای بر رخ تو هزار شه ماتبا تو به هزار جان ملاقاتجز عشق ندیدمی مهماتبر باد شد آن چه رفت هیهاتزین پس من و دردی خرابات



:: موضوعات مرتبط: شعرهای سعدی , ,
:: بازدید از این مطلب : 922
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن



:: موضوعات مرتبط: عکس , ,
:: بازدید از این مطلب : 6169
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن



:: بازدید از این مطلب : 436
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن



:: بازدید از این مطلب : 423
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

او نمیداند...

یکی را دوست میدارم که او هرگز نمیداند

نگاهش میکنم تا او بخواند از نگاه من

ولی افسوس صد افسوس که او هرگز نگاهم را نمیخواند

به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم

ولی افسوس صد افسوس که او گل را به زلف کودکی اویخت تا مرا بگریاند

 

ای معشوقه ام...

یا رب دل عاشقان پر از غم نکنی

با تیر بلا قامت ما خم نکنی

ای چرخ تو را به قران قسم

یک تار از سر معشوقه ما کم نکنی

 

عاشق واقعی

اجل مهلت بده یارم ببینم

قدو بالای دلدارم ببینم

همان زیبا که زد اتش به جانم

درین ساعت که بیمارم ببینم

 

 عشق واقعي

 بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ می زنند ولی آنها جدی جدی میمیرند.

تو شوخی شوخی به من لبخند زدی ولی من جدی جدی عاشقت شدم.

تو شوخی شوخی فراموشم کردی ولی من جدی جدی برات میمیرم.

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com



:: موضوعات مرتبط: عشق و شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 562
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

 

کم کمک وقت خداحافظی ما رسیده،
هوای تازۀ تنهایی از راه رسیده.
طعم یک بوسۀ پنهونی به لبهام رسیده،
بغلم کن آخرین بار،وقت رفتن رسیده.
یکمی خنده واسه روزای بارونی دارم،
که خیال دارم تو کیسه دم دستم بذارم.
دو سه خط شعر و غزل،حرفای موندنی دارم،
که میخوام توی جیبم نزدیک قلبم بذارم.
به درختی که رو ساقش اسم ما کنده شده،
یه وری تکیه زدم گفتم دلم خسته شده.
دل من تنگه،مرو تنها نیای شب شده،
هوای تازه میخواد،نفس تو سینه تنگ شده.
چند کلام حرف اضافی،یه اشاره،یه نگاهی،
هرچی گفتم نشنیدی رو توی کاسۀ صبرم میذارم.
دوتا عکس یادگاری از رو طاقچه ورمیدارم،
لای ترمه اونور شیشۀ عمرم میذارم.
یه بغل خاطره از تو توی کوله بارمه،
هرچی گفتی رو شنیدم،حرف تازۀ منه،
یکمی اشک و گلایه لای دستمال پیچیدم،
وقتی دل تنگ تو شد،غم تو توشه راهمه


:: موضوعات مرتبط: عشق و شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 528
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید        در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید ازین مرگ نترسید           کزین خاک برآیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید ازین نفس ببرید              که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان         چو زندان شکستید همه شاه و امیرید

بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا              بر شاه چو مردید همه میر و وزیرید

بمیرید بمیرید ازین ابر برآیید                 چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید

                       خموشید خموشید خموشی دم مرگ است

                       همه زندگی انست که خاموش نفیرید



:: موضوعات مرتبط: شعرهای استاد شهریار , ,
:: بازدید از این مطلب : 944
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

مسافر

تو میخوای بری حالا اینو میدونم
ترانه هامو به یاد تو میخونم
آروم میباره تو قاب چشمام
میخوام بدونی حالا من خیلی تنهام
بی تو دلم بهونه گیره
اگه نباشی بدون تو می میره
قلب ساده ی من باور نداره
اون که عاشقش بود بره تنهاش بذاره


بـــــــــی تو میمیرم ای عشق خوب و نازم
بدون تو نمیتونم دنیامو بسازم
بـــــــــــــــی تو میخونم هر شب با چشم گریون
منو ببخش عزیزم دیگه شدم پشیمووون

تو میخوای بگی دیگه دوسم نداری
اینو میدونم میری تنهام میذاری
قلبی گرفته لب های بسته
جدایی از تو بدون منو شکسته
از وقتی رفتی آروم ندارم
امشب دوباره من بی قرارم
برگرد که دیگه بی تو نمیشه
هرجا که باشی به یادتم همیشه


بـــــــــی تو میمیرم ای عشق خوب و نازم
بدون تو نمیتونم دنیامو بسازم
بــــــــــــــی تو میخونم هر شب با چشم گریون
منو ببخش عزیزم دیگه شدم پشیموووووون

تو میخوای بری
...

 



:: موضوعات مرتبط: عشق و شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 565
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

 

 
این خانه قشنگ است ولی خانهّ من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن کشور نو، آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی ست که در کلگری و نیس و پکن نیست

در دامن بحر خزر و ساحل گیلان  
موجی ست که در ساحل دریای عدن نیست

در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری ست که در نافهّ آهوی ختن نیست

آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانهّ من نیست

آوارگی وخانه به دوشی چه بلایی ست
دردی ست که همتاش در این دیر کهن نیست

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست

هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست

پاریس قشنگ است ولی نیست چوتهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست

هر چند که سرسبز بوَد دامنه آلپ
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست

این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
این خانه قشنگ است ولی خانهّ من نیست


:: موضوعات مرتبط: عشق و شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 425
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

در پشت چار چرخه ی فرسوده ای کسی
خطی نوشته بود:
«من گشته ام نبود. تو دیگر نگرد ، نیست!»

این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت.
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش.
تا عرصه ی بگو و مگو می کشاندمش.
-در جستجوی آب حیاتی؟در بیکران این ظلمت آیا ؟
در آرزوی رحم; عدالت;دنبال عشق؟
دوست؟…
ما نیز گشته ایم
«و آن شیخ با چراغ همی گشت»
آیا تو نیز-چون او- انسانت آرزوست؟

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی است.
«هرگز نگرد نیست»
سزاوار مرد نیست…



:: موضوعات مرتبط: عشق و شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

 ازیارماه رویم خوبی درک ندارد

                             بهترزماهتاب است این جای شک ندارد  

هرچه زدست من شد درپای او نمودم

                                 اورا گناه  نباشد  دستم نمک ندارد

ترسم که آب گرددلعل لبش چوشبنم

                              هوشیار که این نگینه تاب محک ندارد

لرزیده سرنهادم  درپای اوبه زاری

                                   وهم که  یار دارد  جن وملک ندارد

دندان او چوژاله  در ساغرپرازمی

                                  این حسن دلربا رااز صد به لک ندارد

ماییم  وعذر وزاری  شبها به ناقراری

                                 افسوس رحم  برما یار خپک ندارد

بس دست وپاه همی زد در دام زلف اودل

                                گردیده مرغ بسمل ترس از فلک ندارد

همچون« حبیب»حیران پیدا نمی توان کرد

                               مانند او پریشان در خود فلک ندارد

 

 



:: موضوعات مرتبط: عشق و شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 876
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

                      غربت

                                                                              ما که در شهر شما خانه به دوشیم هنوز  

زا ن سبب با همه کس هیچ نجوشیم هنوز  

                                               اهل دل را چه نشان است زسودای جهان

                            کهنه خویش به قصری نفروشیم هنوز                      

                                                                            سا قی از دیده شد ست دور نه جام ونه می

                      جام می را ز کف هر کی نه نوشیم هنوز

  ما فتا د یم دراین گوشه وزآن دلشادیم                

                هر قدر نشه که با شیم به هو شیم هنوز

             ما که سر مایه نداریم خموشیم هنوز

                                                                            آنچه را مانده بما از پدران در تن ماست                        

             ما به تن جامه هر غیر نپو شیم هنوز

                          لیکین از دور به احساس وخروشیم هنوز

این {حبیب}هیچ نرنجد زقضا و ز قدر

                        هردم آماده به هر پیک سروشیم هنوز

 



:: موضوعات مرتبط: عشق و شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 773
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

         یارب

امشب به جستجویت رفتم به کهکشان ها

                         یارب تو بس عظیمی بر تر ز بیکران ها

دیدم  تمام  هستی  بودند  به ذکر مشغول

                       هر کس به هر طریقی با صد رقم زبان ها

برگی  فتاد  از شاخ، آهسته زیر لب گفت

                            ای بنده  بنده گی کن بگزر زداستان ها

ماه  بود در  ترُد د   خورشید هم نما یان

                            نور  تو بود هرسو در عُمق آسمان ها

این عقل قاصرم را هرچند بکار بستم

                           در یافتم که هیچم در فکر و در گمان ها

هر درد را تو درمان  هر رنج را تو پایان

                            مارا ببخش عصیان دستگیر نا توان ها

ماییم عدم تو موجود هستی یگانه معبود

                          ای  واقف  دو  عالم  ای حی مهربان ها

دارد (حبیب) حاجت عمری نکرده طاعت

                          کرده  گناه بی حد  با نقص و با زیان ها

 

 



:: موضوعات مرتبط: عشق و شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 832
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

چه سود؟

بی خبر از حال همدیگر خوابیدن چه سود؟

بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید

ورنه بر سنگ مزارش اب پاشیدن چه سود؟

گر نرفتی خانه اش تا زنده بود

خانه صاحب عزا تا صبح خوابیدن چه سود؟

گر نپرسی حال من تا زنده ام

بعد مرگم اشک و نالیدن چه سود؟

چه سود؟

 

 



:: موضوعات مرتبط: عشق و شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 748
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 15 مهر 1398 | نظرات ()