شبان خوابست وگرگان میش خوارند
در آن غفلت گه ی بی نام وبی ننگ!
زمین سیراب شد از، بارش سرخ!
اثر جا ماند برآن از نیش و از چنگ!
چراغ شب بهر سو گشته خاموش!
زطوفان باد های سرد و بی رحم
و خیلی مردمان شد، خانه بردوش
بدنها گشته چون صد پاره از زخم
شبان خوابست و گرگان میش خوارند!
و کوچک بره ها هم، طعمه گشتند!
در آن صحرای دور افتاده ی سرد
تمام هست و بودش، لقمه گشتند
به پیش چشم اربابان نامرد!!
فلک شرم است و چشمش خیره مانده!
برنگ جامه ی سرخ زمینش.
و طوفانها چه وحشت ناک وپنهان!
نشسته صف به صف اندر کمینش
شبان خواب است و گرگان میش خوارند!
به لطفی آنکه شاید بود آرام!
وجمعی خفته اندر بیشه گرم.
به امید که فارغ آید از رنج
و قوتش چرب باشد بسترش نرم.
ولی امّا! چو گرگان گشنه گردند
بدنبال شکار دیگری هست!
چو افتد لقمه ی دیگر به چنگش
یقین دانید که آنسان محشری هست!!!
رمضانعلی محمودی